سوره بلد: روش شناسی «تفسیر نمونه» قسمت دوم
ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 92/4/11:: 11:0 صبح· تحقیق مفردات و تبیین معنای واژگان آن روشمند و قوی نیست. مثال:
1. کبد به گفته طبرسى= شدت، زیرا شیر که غلیظ شود تکبد اللبن مىگویند. به گفته راغب= دردى که عارض کبد انسان شود که به هر گونه مشقت و رنج اطلاق شده است. ریشه این لغت هر چه باشد مفهوم فعلى آن همان رنج و ناراحتى است (معنای عصر نزول را بر نمی گزیند). در ادامه مطالبش، معنای دیگری می آورد (کبد: همه انواع سختی و مشقت انسان در دنیا از زندگی داخل رحم تا مرگ).
2. نجد: در اصل به معنى مکان و سرزمین مرتفع و بلند (در مقابل تهامه: سرزمینهاى پست)، بلند بوم و پست بوم، در اینجا کنایه از راه خیر و راه شر است. تعبیر به نجد در مورد خیر به خاطر عظمت آن است و در مورد شر از باب تغلیب است.
· هدف از سوگند را؛ بیان حقایق بسیار مهم و عامل حرکت اندیشه و فکر و عقل انسان به مطلب مورد نظر (سخت بودن زندگانی دنیوی انسان) می داند.
· منظور وی از این عبارت معلوم نیست: سپس قرآن به چیزى مى پردازد که هدف نهایى این سوگندها است، مى فرماید: مسلماً انسان را در رنج آفریدیم؟
· البلد را مکه می داند زیرا؛ این سوره مکى است، اهمیت فوق العاده ای دارد، اجماع مفسران بر آن است، شرافت و عظمت دارد (نخستین مرکز توحید و عبادت پروردگار در آن ساخته شده و انبیاى بزرگ گرد آن طواف کرده اند).
· در معنای حلّ، ابتدا معنایی را بر می گزیند ولی معنای دوم را با بیان بلاغی بیشتری شرح می دهد:
1. حلٌّ به معنای ساکن بودن است و سوگند به معنای واقعی آن؛
ارزش سرزمینها به ارزش انسانهاى مقیم در آن است، و سوگند قرآن به مکه براى وطن آنها و یا کانون بتهای مشرکان نیوده، بلکه به خاطر وجود پر فیض و برکت بنده خاص خدا (پیامبر اسلام) است که شایسته این سوگند می باشد.
2. ممکن است حلٌّ به معنای حلال شمرده شدن بوده و لا نافیه باشد (خدا قسم نمی خورد)؛
به این شهر مقدس سوگند یاد نمىکنم در حالى که احترام تو را هتک کرده اند، و جان و مال و عرضت را حلال و مباح شمرده اند (توبیخ و سرزنش شدید کفار قریش که خود را خادمان و حافظان حرم مکه مى پنداشتند و اگر قاتل پدرشان در آنجا دیده مى شد در امان بود. ولى چرا هر گونه اذیت و آزار نسبت به پیامبر و یارانش روا مى داشتند و حتى خونشان را مباح مى شمردند؟!).
· در اینکه منظور از این" پدر" و" فرزند" کیست؟ تفسیرهاى متعددى ذکر کرده و جمع آنها را بعید نمی داند (اگرچه برخی مصادیق آن را تعمیم داده و برخی تخصیص داده اند) ولی قول زیر را بر می گزیند: منظور ابراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح است زیرا به شهر مکه سوگند یاد شده که ابراهیم و فرزندش بنیانگذار کعبه و مکه بودند، به خصوص که بسیارى از اعراب جاهلی نسب خود را به آن دو مى رساندند.
· برای آیه پنجم، مفهوم جامعی را می آورد که تمامی تفسیرها را در بر گیرد:
آمیختگى زندگى انسان با آن همه درد و رنج دلیل بر این است که او قدرتى ندارد. چون او (انسان، ثروتمندان، قدرتمندان) بر مرکب غرور سوار است و هر کار خلاف و گناه و جرم و تجاوزى را مرتکب مى شود گویى خود را در امن و امان مى بیند، و از قلمرو مجازات الهى بر کنار تصور مى کند، هنگامى که به قدرت مى رسد تمام احکام الهى را زیر پا مى گذارد، و مطلقا خدا را بنده نیست، آیا به راستى مى پندارد که از چنگال مجازات پروردگار رهایى مى یابد، چه اشتباه بزرگى!
· معانی متفاوتی (بر اساس شان نزولها و مفهوم روایتی دیگر) برای آیه ششم مطرح کرده ولی تفسیر اول را می پسندد:
1. کسانى که وقتى به آنها پیشنهاد صرف مال در کار خیرى مى کردند از روى غرور و نخوت مى گفتند: ما بسیار در این راهها صرف کردهایم در حالى که چیزى براى خدا انفاق نکرده بودند، و اگر اموالى به این و آن داده بودند براى تظاهر و ریا کارى و اغراض شخصى بوده است.
2. یعنی اموال او در حقیقت نابود شده و بهرهاى عائدش نمىشود (توجهی به فاعل نمی کند).
3. خدا مىداند این اموال را از کجا به دست آورده؟ و در چه راهى مصرف کرده است؟!
4. اگر مالى دارد به شبى است، و اگر جانى دارد به تبى. چگونه ادعا مىکند که من اموال فراوانى در راه خدا انفاق کردهام، در حالى که او از نیتش آگاه است، هم کیفیت تحصیل آن اموال نامشروع را مىداند و هم چگونگى صرف کردن ریاکارانه و مغرضانه آن را.
· درباره آیه هفتم می نویسد:
او از این حقیقت غافل است که خداوند نه فقط ظواهر اعمال او را در خلوت و جمع مى بیند، بلکه از اعماق قلب و روح او نیز آگاه است، و از نیات او با خبر. این غافلان بی خبرند که بر اثر جهل و ناآگاهى خود را از مراقبت دائمى پروردگار بر کنار مى پندارند.
· درباره آیات 1 تا 7 می نویسد:
سخن از غرور و غفلت انسانهاى طغیانگر است، و چگونه انسان مغرور شده و ادعاى قدرت مى کند در حالى که زندگیش با درد و رنج عجین است؟
· درباره آیات هشتم تا دهم می نویسد:
بخشى از مهمترین نعمتهاى الهى مادى و معنوى (هدایت و معرفت خیر و شر) را بر این انسان مى شمارد، تا از یک سو غرور و غفلت او را بشکند، و از سوى دیگر وادار به تفکر در خالق این نعمتها کند، و با تحریک حس شکرگزارى در درون جانش او را به سوى معرفت خالق سوق دهد.
· در اهمیت نعمتها در آیات 8 تا 10 چنین می نویسد:
1. چشم؛ مهمترین وسیله ارتباط انسان با جهان خارج است، و مطالعه شگفتىهای آن براى شناخت علم و قدرت عظیم پروردگار کافى است.
2. زبان؛ مهمترین وسیله ارتباط انسان، مبادله اطلاعات و معلومات، و ترقی در علم و دانش و تمدن مادى و مسائل معنوى است.
3. لبها؛ نقش مؤثرى در تکلم، خوردن و آشامیدن، منظره چهره و... دارند. درک حقایق در درجه اول با چشم و زبان است. سپس به وجود عقل و هدایت عقلانى و فطرى اشاره مى کند، و حتی هدایت تشریعى (به وسیله انبیاء و اولیاء) را شامل مى شود.
· نویسنده متوجه بوده که چرا در مورد زبان اشاره به لبها شده، اما در مورد چشمها اشاره به پلکها نشده است: یکى این که نقش لبها براى سخن گفتن و غذا خوردن و سایر جهات به مراتب بیش از پلکها در مورد چشم است، و دیگر اینکه کنترل زبان از کنترل چشم به مراتب مهمتر و سرنوشت سازتر است. و به این ترتیب خداوند وسائل کنترل این نعمتهاى بزرگ نیز در اختیار بشر قرار داده و این یکى دیگر از الطاف بزرگ او است.
· جمله" وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ: علاوه بر اینکه مساله اختیار و آزادى اراده انسان را بیان مى کند، اشاره به این است که پیمودن راه خیر خالى از مشکلات و زحمت و رنج نیست، همانگونه که بالا رفتن از زمینهاى مرتفع مشکلاتى دارد، حتى پیمودن راه شر نیز مشکلاتى دارد، چه بهتر که انسان با سعى و تلاشش راه خیر را برگزیند.اما در عین حال انتخاب راه با خود انسان است، او است که مى تواند چشم و زبان را در مسیر حلال یا حرام به گردش درآورد، و از دو راه" خیر" و" شر" هر کدام را بخواهد برگزیند (حدیث زیبایی را در مناسبت چشمها و لبها و زبان با پرهز از محرمات زبانی و دیدگانی می آورد).
· البته نویسنده روایتی نبوی در تبیین بهتر معنای نجد و هدی در فضای بیانی آیات این سوره می آورد:
یا ایها الناس! هما نجدان: نجد الخیر و نجد الشر، فما جعل نجد الشر احب الیکم من نجد الخیر. (تعبیر به نجد در مورد نیکی ها به خاطر این است که زمینهاى مرتفع هواى بهتر و جالبترى دارند و در مورد شرور از باب تغلیب است).
· مشخص نیست نویسنده چگونه مفهوم تکلیف و مسئولیت را از آیه 10 بدست آورده که می گوید:
ادای این مسئولیت بدون شناخت و آگاهى ممکن نیست، و خدا آن را در اختیار انسانها قرار داده است.
· منظور از عقبه:
این گردنه صعب العبور را که انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آماده نکرده اند، مجموعه اى از اعمال خیر (که عمدتا بر محور خدمت به خلق و کمک به ضعیفان و ناتوانها دور مى زند)، و عقائد صحیح و خالص است. و گذشتن از این گردنه با توجه به علاقه شدیدى که غالب مردم به مال و ثروت دارند کار آسانى نیست. یعنی اسلام و ایمان با ادعا و گفتار حاصل نمى شود، بلکه در برابر هر فرد مسلمان و مؤمن گردنههاى صعب العبورى است که باید از آنها، یکى بعد از دیگرى و با استمداد از روح ایمان و اخلاص بگذرد.
· در توجیه آنهایی که عقبه را به معنى هواى نفس تفسیر کرده اند می گوید: چون جهاد با آن جهاد اکبر است، گردنه اصلى" گردنه هواى نفس" است و آزاد کردن بردگان، و اطعام مسکینان مصداقهاى روشنى از مبارزه با آن محسوب مى شود.
· به تناسب معنای اقتحام (ورود در کار سخت و خوفناک یا گذشتن از چیزى با مشقت) و عقبه دقت کرده است: گذشتن از این گردنه کار آسانى نیست، و تاکیدى است بر آنچه در آغاز سوره آمده که انسان در رنج آفریده شده، زندگى او توأم با رنج است، و اطاعت فرمان پروردگار توأم با مشکلات مى باشد.
· برخی واژه ها را معنا نکرده است: عقبه،
· روایتی مفید از پیامبر در تفاوت معنایی فکّ رقبه با اعتاق آورده است (گرچه در بسیاری از تفاسیر و کتب مفردات به آن بی توجهی شده است).
ذکر منبع الزامی است: موحد ابطحی مهدی. روش شناسی تفسیر نمونه در سوره بلد. قابل دستیابی از:
http://knowledgeisland.parsiblog.com/Posts/168